تزریقات و پانسمان در منزل

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
آخرین مطالب
آخرین محصولات
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
سوتی های شنیدنی :: 12 ::

یه بار نزدیکی های ونک تو یه ترافیک بدجور گیر کرده بودم یهو انداختم تو یه کوچه فرعی و گازش رو گرفتم
ملت هم خیال کردن من بلدم مثل اسب راه افتادندنبال من!
یکم اینور اونور پیچیدم آخر خوردم به بن بست خیلی ریلکس ماشین رو تهه کوچه پارک کردم
رفتم تا نیم ساعت بعد اون ماشینها داشتن سر و ته میکردن که ازکوچه در بیان :))

یادمه هفت هشت سالم بود....یه پسر عمه داشتم که خیلی لوس وننر بود........
وقتی با بچه های فامیل بازی میکردیم چون سریع گریه میکرد بازیش نمیدادیم...اونم فورا به مامانش گزارش میداد و بازیمونو بهم میریخت.....
منم یه روز تصمیم گرفتم تلافی این کاراشو سرش در بیارم....
بهش گفتم یه بازی جدید..مثلا تو کوری منم میخوام از خیابون ردت کنم و رو صندلی بشونمت....
چشماشو بست و من دستشو گرفتم...یکم اینور اونور بردمش و گفتم حالا بپر رو صندلی.....اون بیچاره هم پرید...اما نه رو صندلی....یه شاخه شکسته درخت که تو زمین فرو کرده بودم....وای وای....وقتی پرید رو نوک چوبه....چنان جیغی کشید که تا ده تا کوچه اونطرف تر صداش میرسید....چشمتون روز بد نبینه....خون بود که از ماتحت پسر عمه بدبخت ما سرازیر شده بود........
گمون کنم بدونین چه بعد از اون ماجرا چه کتک مفصلی خوردم....
اما هنوزم بعد از اون همه سال پشیمون نیستم..

سگ سگارو توی افسانه میتی کامان که یادتونه؟ یا بار داشتیم اسم و فامیل بازی میکردیم حرف هم "ض" بود پسر دائیم که بچه کلاس سومی بود نوشته بود: نام :ضُمبه نام خانوادگی: ضمبه زاده حیوان:ضمبه رنگ: ضمبه ای شغل: ضمبه فروش اشیا: ضمبه پلاستیکی !

یه دایی دارم که جوونیاش بدنساز بود و خوش هیکل، وقتی شیش هفت سالم بود یه بار ناخواسته صدای گوزشو شنیدم! گفتم این چی بود؟! گفت: هوا تو بدنم جمع شده، خالی کردم جاش عضله بیاد! به کسی نگو چون این رمز موفقیت منه!
و بچه معصوم زودباور تا مدت ها سعی می کرد با همین متد عضلات رو بسازه!!

چند وقت پیش که داشتم تو سایتای مختلف نمیدونم دنبال چی میگشتم... به یه عکسی بر خوردم که توش نوشته بود: " اگر رمز زیر را از راست به چپ وارد کنید ام تی ان ایرانسل شما 3برابر بیشتر شارز میشود."
کاملا شاخ درآورده بودم... اما حیف که سیم کارتم همراه اول بود پس خواستم به خواهرم لطف کنم و این رمزو بدم به اون که ایرانسل داره. همین 1ساعت پیش بعد از چند روز منت این و اون و کشیدن بابام که هر دفعه واسش 1000تومن بیشتر شارژ نمی گرفت یه شارژ 5تومنی گرفت واسش اونم دید یه شارز قلمبه رسیده دستش گفت الان اون رمزو بزنیم ببینیم چی میشه.
رمزو براش خوندمو اونم بادقت وارد کرد بعد دیدم چشاش داره از حدقه میزنه بیرون
منم داشتم واسش کری میخوندم که اگه 3برابر شده باشه باید 10 تومن واسم شارژ بگیری... که دیدم نه.... حالش جوریه که به آدمای خیلی خوشحال نمیزنه که گوشی رو ازش گرفتم دیدم نوشته "انتقال 5000تومن شارژ به شماره ********** با موفقیت انجام شد"
درست همونجا بود که چشام سیاهی رفت... از اون موقع تا خود الان خواهرم داره هی غر میزنه و ساکت میشه بعد یهو بی هوا جیغ میزنه! فک کنم موفق شدم دیوونش کنم!!

سال دوم دبیرستان بودم که وسط سال تحصیلی با مامانم و خالم رفتیم کیش و قرار شد وقتی برگشتیم یه برگهگواهی از دکترم بگیرم که مثلا مریض بودم و غیبتم موجه بشه!یه بابا بزرگ پیرم داشتم که خدا بیامرز با ما زندگی میکرد که بهش سپردیم هر کدوم از دوستام زنگ زدن بگه خبر نداره کجا هستم و گفت باشه. خلاصه ما رفتیم و برگشتیم و خوش و خندان راهی مدرسه شدیم که یهو دوستام هجوم اوردن سمتم که به این زودی از چین برگشتی؟؟؟شاهین کیه ناقلا ؟چرا تا حالا چیزی ناگفته بودی؟ منو میگی!!! تا اینکه کشف به عمل اومد که، این دوستای ما نگرانمون میشن یه روز بعد از مدرسه میرن در خونمون که بابا بزرگم درو باز میکنه و وقتی سراغ منو ازش میگیرن، نه میذاره، نه بر میداره،( به فارسیه لهجه خودش) میگه: لیلا با شاهین رفتن چین!!! منظورشم از شاهین همون شهین بوده که مامانم باشه:))

پونزده سال پیش تازه ولنتین و این داستانا مد شده بود و من پولی نداشتم که برای دوست دخترم کادو بخرم...یه روز قبلش با یکی از بچه ها قرار گذاشتمو صبح ساعت چهار راه افتادیم رو پشت بوما و یا علی از تو مدد
با یه گازانبر افتادیم به جون ال ان بی و دیش های ملت....خلاصه یه گونی ال ان بی رو فروختیم بیست هزار تومن با نفری ده تومن ولنتین بازی کردیم.....شب که برگشتم خونه دیدم بابام نشسته اخماش تو هم...پرسیدم چی شده بابا....گفت نمیدونم دیشب کدوم بی پدری ال ان بی مونو دزدیه.....نگو این رفیقمون به خونه ما هم رحم نکرده بود...../یکم خجالت آوره ولی خوب بچه بودیم دیگه...

نشسته بودم وسط سالن اس ام اس بازي ميكردم باحالاشم بلند ميخوندم خونواده شاد شه!!بعد يه اس از خالم اومد منم از اونجايي كه اس هاش هميشه باحاله شروع كردم به بلند خوندن ببينيد چي بود!!:
فیله صاحبشو لخت میبینه ازخنده غش میکنه میگه:چه جوری بااین آب میخوری؟
خلاصه قبل اينكه بفهمم چه گهي خوردم ديدم چشاي مامان بابا گود شد!مامان گفت اينو كي بهت داده؟!گفتم خالم!رفتم تو اتاق دوباره خوندم زدم زير خنده مامانم اينا پچ پچ ميكردن گفت بايد بگم بيشتر دقت كنه چي ميده فوري اس دادم به خالم كه گند زدم ناجور خلاصه ٣بار گفت ديوونه گوشيو بست به رگبار اس ام اس گفت برو اينا رو بخون كه آبرو اونو بخره !!والا بي ادب نيستم!! من تو اتاق=>:

پریشبا خوابیده بودم طرفای ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح دیدم یکی‌ داره زنگ درو میزنه ولم نمیکنه...خدایا یعنی‌ کیه این وقت شب؟؟!! ...با هزار بدبختی چشمای قرمز پا شدم رفتم در و باز کردم دیدم ریموند پسر همسایهٔ خونه بغلیه که توی بیمارستان پرستار بخش اعصاب و روانه...گفتم چی‌ می‌خوای میگه میشه از راه خونه شما برم روی پشته بام پنجرهٔ اتاق بالایی مون بازه من برم خونه..بهش میگم مگه خودت کلید نداری ریموند میگه چرا ولی‌ سگم توی حیات خوابه در و باز کنم بیدار میشه شروع میکنه به پارس کردن .واسه همین تورو بیدارت کردم .... همین جوری وایسادم تو چشاش ذول زدم...خداااااا من بایستی برم خودمو دار بزنم که به اندازهٔ یه سگ هم ارزش ندارم.



:: بازدید از این مطلب : 534
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
ن : مصطفی خوش اخلاق
ت :
.

موضوعات
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب پربازدید
محصولات پربازدید
پشتیبانی